مانیمانی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

عشق قشنگ ما ، نفس مامان و بابا

از طرف بابا علی

 سلام عشق بابا . از اینجا خاطرات بابا علی و مامان مریم وارد مرحله جدیدی میشه که دوست دارم تا اونجایی که یادمه برات بنویسم عزیزم از وقتی که خانوادها فهمیدن که شما توی راهی همه شروع کردن به گله کردن راجب تدی. از بابایی ناصر تا مامانی زینت همه میگفتن این سگ رو بدید بره برای بچه خوب نیست اصلا مگه آدم سگو توی خونش نگه میداره از این جور حرفا.... سرت شما رو درد نیارم آخر به این نتیجه رسیدیم تدی رو بدیم پایین پیشه عمه مریم . ولی یه مشگل دیگه بود اونم اینکه هم عمه هفتی ٢روز دانشگاه داشت هم تدی خیلی شیتون بود. ...
30 شهريور 1392

دل نوشته های مامان مریم

تقدیم به همه مادرهای صبور این خاک که با شکیبایی و تحمل سختیهای زندگی تنها هدف خود را تربیت فرزندان صبور قرارداده و به پای آنان میمانند و نسلی مانند خود میپرورانند.  سلام امید زندگی مامان اول از همه از خاله مهسا تشکر میکنم که این وبلاگ رو برات باز کردو به من و بابا علی کمک کرد تا برات حرفای دلمون رو بنویسیم تا وقتی بزرگ شدی از این روزات که کوچولویی با خبر باشی و بهش باسه نینی کوچولوش  تبریک بگم که دیروز معلوم شد خدا بهش یه دخمل خوشگل داده. بعد رسم ادب میدونم از اونایی که عاشقانه و بی ریا  تو این ٤ماه به اندازه ما  دل سوزوندن و کمکمون کردن تا تو تپل مپل و سلامت باشی. اونایی که با دردت درد کشیدن ...
21 شهريور 1392

از طرف خاله مهسا

سلام سلام جوجه خاله. من ، خاله مهسا ، بیست و شش سالمه ، حدودا  یک سال و نیمه که با عمو علی ازدواج کردم و وقتی شما رو دیدم به مامان مریم حسودیم شد و سریع یه نی نی آوردم که نمیدونم قراره دخمل خالت شه یا پسل خالت. ولی تا آخر این هفته میفهمم که بالاخره این وروجک چیه.     به قول مامان مریم این اتفاق (اومدن نی نی من )به نفع هردو شماس چون تنها نمیمونید و انشاالله همبازیای خوبی واسه هم میشین.                                        ...
19 شهريور 1392
1